بندِ ابروی عراقی و حجازی نیستم
من که سرگرم غمم دنبال بازی نیستم
خانه‌ای ویرانه‌ام در روستایی دوردست
دیگر ای معمار! فکر بازسازی نیستم
گفت شاعر «هرچه هستی باش...اما باش»...نه
این‌چنین از بودنت ای دوست راضی نیستم
برگ پاییزم؛ نسیمی بر زمینم می‌زند
زودرنجم شاید اما نازنازی نیستم
شادمانی کاهی اندر کوه غم‌های من است
من حقیقت دارم ای زیبا، مجازی نیستم
چون دلش می‌خواست آمد، چون دلش می‌خواست رفت
تازه فهمید آدمم؛ اسباب‌بازی نیستم...
«صادق کریمی»