27 فروردین, 1403خرابات[یک داستان کوتاه] یک بار دیگر صفحهی موبایلش را روشن کرد و به عکس زیبای او نگاهی عمیق انداخت. یک لحظه همهی خاطرات از جلوی چشمانش […]
27 فروردین, 1403خلوتخسته – چونان بیحوصلهگانی که در آستانهی خوابند – در خانه تِلو تِلو میخورم و ناگاه خود را رو به روی آینه میبینم. چشمانم در من […]